عشق آنلاین
آرمین و ندا از مدتها قبل همدیگرو میشناختن. یعنی فکر میکردن که همو میشناسن. عاشق هم بودن؛ شایدم فکر میکردن عاشقن! کل بچههای چت روم مطمئن بودن همین روزا خبر ازدواجشون رو اعلام میکنن. اماچند شب از وقتی که آرمین گفت میخواد مردونه با پدر ندا حرف بزنه میگذره و هنوزخبری ازشون نشده. همه نگران این دو تا مرغ عشق بودن و من فقط حرفایی که تو چت رد وبدل میشد میخوندم. یکی نوشته بود: «فکر کنم وبلاگ ندا هک شده! همهی نوشتههاش تغییر کرده.» به وبلاگش سر زدم. به نظرم اومد قلب ندا ترک خورده که عشقش رو انکار میکنه و همهی دلنوشتههاش بوی تنفر گرفتن و اینا ربطی به هک شدن نداشتن. نوشته بود: «تو مرد نیستی که حرف مردونه بزنی.» کنجکاو شدم و پیامی که آرمین برای این متن گذاشته بود خوندم: «مردونگیرو از پدرت یاد گرفتم که تا گفتم دخترتو میخوام دست روم بلند کرد.» دو روزه وبلاگ عاشقانهی ندا که از محبت به آرمین لبریز بود قالب تیره به خودش گرفت و آهنگش به آهنگی تبدیل شد که با شنیدنش تمام شکستهای عشقی بشریت جلوی چشمای آدم ظاهر میشد. نمیدونم بعد از اون ماجرا آرمین براش پیام نمیذاشت یا ندا پیاماشو تایید نمیکرد. هرچی بود بچهها از بیخبری جون به لب شده بودن و ازش خواستن به چت روم سربزنه و ماجرارو تعریف کنه. یه روز که تقریبا همه آنلاین بودیم اومد و نوشت: «کسی که عاشقش بودم عشقو نمیفهمید، تا یه سیلی خورد ترسید و تنهام گذاشت.» شبش آرمین اومد نوشت: «از نظر تو مردونگی به کتک خوردنه، منم رفتم تا یه کتک خور بیاد خواستگاریت.» ندا هم که نمیدونم چطوری از آنلاین بودن آرمین با خبر شده بود؛ اومد و در جوابش نوشت: «تو نرفتی؛ جا زدی! در ضمن مردونگی به ایستادگیه!» نیم ساعت گذشت و همه میدونستیم توی چت خصوصی غرق شدن اما نمیدونستیم چی به هم میگفتن. وسط کنایه زدن بچهها، آرمین جوابی میپروند و باز چند دقیقه ساکت میشد. اما ندا هیچ واکنشی نشون نمیداد و آخرشم بدون خداحافظی گذاشت رفت. همون شب وبلاگش به روزهای صورتیش برگشت. اما این تغییر هم چند روز بیشتر دووم نیاورد. ندا ساعت دو نصفه شب آنلاین شد و خبر حذف کردن وبلاگشو داد و از همگی خداحافظی کرد. برای گفتن حرفی که مدتها توی دلم مونده بود؛ براش چت خصوصی باز کردم و اون برام نوشت: «سلام کویر خسته، ازم نخواه بمونم اینجا منو یاد آرمین میندازه و اینکه چقدر ساده بودم که حرفاشو باور کردم. خیلی ترسو بود. گیرم بابام یه سیلی بهش زد و گفت دیگه این طرفا نبینمت اونم باید میذاشت میرفت؟! اگه منو واقعا میخواست باید با شجاعت خواستگاریشو تکرار میکرد.» دیدم اگه جلوشو نگیرم همهی وقتمو با یادآوری خاطرات آرمین هدر میده.گفتم: «من باید یه چیزیو بهت بگم، پس لطفا از آرمین حرف نزن.» گفت: «باشه! چون این آخرین باره به این گروه میام همهی حرفاتو بزن مخصوصا اگه ازم دلخوری.»
– از تو دلخور نیستم ازخودم دلخورم که به عشق تو عضو این گروه شدم و وقتی فهمیدم آرمینو دوست داری هیچ حرفی از عشقم نزدم.
– مگه قبل از اینکه بیای توی گروه منو دیده بودی؟!
– هر روز میبینمت. من پیمانم همسایهی طبقه بالا.
– چرا تا حالا چیزی بهم نگفتی؟
– چون عاشق یکی دیگه بودی به خودم حق نمیدادم چیزی بگم؛ اما حالا ماجرا فرق کرده.
– آره فرق کرده؛ من دیگه مجازی عاشق نمیشم.
– پس باهم از این گروه خداحافظی میکنیم. بعد توی گروه نوشتم: «من باید برم تا به مهمترین هدف زندگیم برسم. برای همیشه خداحافظ دوستان.» و از گروه بیرون اومدم. خیلی دلم میخواست بدونم بعد من چی نوشته. برای همین با یه نام کاربری دیگه وارد چت روم شدم و دیدم آرمین و ندا هر دوآنلاینن اما تو گروه چیزی نمینویسن. فهمیدم تو خصوصی مشغول گفتگو هستن. خواستم برای همیشه از گروه برم که یادم اومد نوشته بود مردونگی به ایستادگیه. با نامکاربری کویرخسته اومدم و بعد از سلام نوشتم: «یادم رفت یه خبر خوش بهتون بدم؛ من تو همین هفته با خانواده میرم خواستگاری ندا. انقدر میرم خواستگاریش که باباش رضایت بده.» آرمین از گروه رفت و ندا برام نوشت: «قرار بود باهم از گروه خداحافظی کنیم.» نتونستم جلوی انگشتامو بگیرم تا جملهی طعنه آمیزی تایپ نکنن و نوشتم: «ایکاش آرمین میموند تا ازش خداحافظی کنی.»
– تو خصوصی برای همیشه ازش خداحافظی کردم. بعد شروع کرد به نوشتن اعداد. به سه که رسید؛ باهم نوشتیم خداحافظ و از گروه رفتیم. یه سال از عروسیمون میگذره و من هنوزم به خاطر اون ایستادگی که توی دنیای مجازی به خرج دادم به خودم افتخار میکنم.
نویسنده: س.م
منبع: سایت نیک جذب