شاعر: عطار نیشابوری
قصه ی عشق تو چون بسیار شد | قصه گویان را زبان از کار شد
قصه ی هرکس چو نوعی نیز بود | ره فراوان گشت و دین بسیار شد
هر یکی چون مذهبی دیگر گرفت | زین سبب ره سوی تو دشوار شد
ره به خورشید است یک یک ذره را | لاجرم هر ذره دعوی دار شد
خیر و شر چون عکس روی و موی توست | گشت نورافشان و ظلمت بار شد
ظلمت مویت به یافت انکار کرد | پرتوی رویت به تافت اقرار شد
هر که باطل بود در ظلمت فتاد | وآنکه بر حق بود پر انوار شد
مغز نور از ذوق نور النور گشت | مغز ظلمت از تحسّر نار شد
مدتی در سیر آمد نور و نار | تا زوال آمد ره و رفتار شد
پس روش برخاست پیدا شد کشش | ره روان لاجرم پندار شد
چون کشش از حد و غایت درگذشت | هم وسایط رفت و هم اغیار شد
نار چون از موی خاست آنجا گریخت | نور نیز از پرده با رخسار شد
موی از عین عدد آمد پدید | روی از توحید بنمودار شد
ناگهی توحید از پیشان بتافت | تا عدد هم رنگِ روی یار شد
برغضب چون داشت رحمت سبقتی | گر عدد بود از احد هموار شد
کل شی ء هالک الاوجههُ | سلطنت بنمود و برخوردار شد
چیست حاصل عالمی پر سایه بود | هر یکی را هستیی مسمار شد
صد حجب اندر حجب پیوسته گشت | تا رونده در پس دیوار شد
مرتفع چون شد به توحید آن حجب | خفته از خواب هوس بیدار شد
گرچه در خون گشت دل عمری دراز | این زمان کودک همه دلدار شد
هر که او زین زندگی بویی نیافت | مرده زاد از مادر و مردار شد
و آن کزین طوبی مُشک افشان دمی
برد بویی تا ابد عطار شد
برگرفته از: دیوان عطار نیشابوری، به کوشش؛ دلارام پورنعمتی.
منبع: سایت نیک جذب