ناخوشکدهی افکار
احساس بدی در ذهنم غوطه ور است هر لحظه نگرانترم میکند. خسته شدم از بس به فرداهای غم انگیزی فکر کردم که بالاخره خواهند آمد. شاید غم نزدیک شده است اما نه انگار من نزدیکش شدم. شاید هم دیگران مارا به هم رسانده اند.
چه احساس ناخوشایندی است عزاداری برای آینده و کشتن فرصت شادی در لحظه. هیچ یک از آنهایی که ترس و دلهره را به ذهنم هدیه دادند نمیبخشم. همهی حرفهایشان بوی قحطی و فقر میداد. حرفهایتان ارزانی خودتان باشد به من سکوت را هدیه دهید تا کمی آرام شوم.
چقدر خوب میشد اگر میتوانستم با فشار دادن یک دکمه تمام خبرهای بد جهان را نشنیده رد کنم. چقدر خوب میشد که به جای نالیدن از نداری در گوش همگان از داشتهها میگفتید و دلم را کمی شاد میکردید.
میگویید گرما آزار دهنده و آب نیست؛ پول کم و بزهکار زیاد است. چه میشود اگر کمی بهتر ببینید و بگویید خورشید همچنان با انرژی میتابد تا سیب شیرین و دانه های انار سرخ تر شود؟!
دلم از بس با هر خبری هُری ریخت می ترسد از هر کسی که صدایی دارد و از هر صدایی که خبری میدهد. میدانم خبر خوش دادن هنری است بیخریدار. همه افسرده و دل مرده و بیمار و بزهکارند به گفتهی اخبار. حق دارد آدم هوشیار که نخواهد بیدار شود و ببیند بر غم دلش یک خبر دیگر شده تلنبار.
این روزها نیازی به کلاغ نیست که خبر شوم دهد. همه در دادن اخبار بد استاد شدند. هر سلامی بدهی با جوابی دلهره آور همراه است.
دوست دارم به همهی آنان که میگویند ما هم جوان بودیم بگویم: خوش به حالتان زمانی جوان بودید ما کلا جوانی نداشتیم راستی جوانی چه شکلی است؟ دلم خبر خوش میخواهد به همین قانعم که به خاطر بارش بیسابقه و تخریب خانهای در روستای فلان، مدرسهها تعطیل شوند تا منم با شادی کودکی که از تعطیلی خوشحال است شاد شوم.
دیگر حوصله زندگی کردن در این ناخوشکدهی افکار را ندارم، باید سر به کوه و بیابان بگذارم که هیچ خبری گوشهایم را نیازارد. میروم تا خودم یک خبر ناگوار شوم.
حال میفهمم چرا صبح نمیخواستم بیدار شوم. با این همه احوال بد و اخبار بدتر از آن حق دارم اگر نخواهم صد سال بیدار شوم.
نویسنده: س.م
حال و احوالتون چطوره بعد خوندن این متن؟ حالتون گرفته شد؟ فقط میخواستم عملا تاثیر غُرغُر کردن رو ببنید. برای اینکه حالتون خوب بشه شعر زیرو بخونید.
شعر شکر خدا را
منبع: گروه تحقیقاتی نیک جذب