“کادوی تولد 18 سالگیم، طنابِ داره …” این متن با مدادی کمرنگ لای خطوط صفحهی حوادث، نوشته شده بود. مشاور نگاهی به پشت روزنامه انداخت تا ادامه ماجرا را بخواند اما چیزی ندید. از همکارش پرسید: «این روزنامه دست کی بوده؟»
برچسب: داستان
و اکنون سرنوشت را بنواز – قسمت چهارم
و اکنون سرنوشت را بنواز – قسمت چهارم نوشته: س. م استاد سعیدی طبق حرفی که زده بود بعد از دانشگاه به خانه رفت و دخترش را با خود به سالن نمایش آقای فریدونی برد. سیمین بیاعتنا به تاریکی سالن نمایش خود را به صحنه رساند و از پلههای آن بالا رفت. استاد سعیدی […]
جشن تولد خاص
جشن تولد خاص نوشته: س.م امروز روز تولدمه اما خیلی خوشحال نیستم چون می دونم امسال هم از مامان و بابام کتاب کادو می گیرم. انگار قراره من به تنهایی سرانه مطالعه کشور رو بالا ببرم. آقا یکی نیست بگه من انقد کتاب خوندم بالا آوردم تا کی هر کتابی که حوصله خوندنش رو ندارین […]
و اکنون سرنوشت را بنواز- قسمت اول
و اکنون سرنوشت را بنواز- قسمت اول نوشته: س. م فصل اول زمين از پتوی نارنجی رنگش که با برگهای پاییزی زینت یافته بود؛ سر بیرون آورد و به درختی که دلش برای شنیدن آواز خوش پرندهای لک زده بود چشم دوخت. باد که توطئهای در سر داشت، دزدانه از همان درخت بالا رفت و […]