رمان آواز آتش قسمت ششم فردا صبح خسته از بیخوابی با صدای مادربزرگ بیدار شدیم: «ساعت 7 شده، دیرتون میشه.» مریم توی جاش غلتی زد و گفت: «پس کی جمعه میاد؟» مادربزرگ سینی صبحونهرو آورد داخل اتاق و گفت: «هنوز خوابین؟! پاشین الان آژانس میاد.» دست و صورتمونو شستیم و نشستیم پای صبحونهی مفصلی که […]
برچسب: رمان عاشقانه
رمان آواز آتش قسمت پنجم
رمان آواز آتش قسمت پنجم نیم ساعت بیشتر نخوابیده بودم که مادربزرگ بیدارم کرد: «پاشو دخترم؛ ساعت هفت شده. دیرت میشه.» امروز نمیرم مدرسه. حالم خوب نیست. دستشو روی پیشونیم گذاشت و گفت: «صبحونه بخوری حالت خوب میشه.» میخوام بخوابم. از مدرسه که برگشتی میخوابی دخترم. وقتی دیدم بحث بیفایده اس، از تخت پایین اومدم […]
رمان آواز آتش قسمت چهارم
رمان آواز آتش قسمت چهارم نویسنده: سحر منوچهری بعد تعطیلات نوروز به اصرار مادربزرگ حاضر شدم برای خرید کیف و کفش و کتاب درسی که همه رو توی آتیش سوزی از دست داده بودم باهاش برم خرید. بیچاره مادربزرگ با اینکه پا درد داشت پا به پای من میومد تا احساس کمبود نکنم. اما مگه […]
رمان آواز آتش- قسمت دوم
رمان آواز آتش قسمت دوم نویسنده: سحر منوچهری با اینکه هردو حسابی پیتزا خورده بودیم؛ هنوز احساس گرسنگی میکردیم. مریم ماکارونی که روی گاز بود، گرم کرد و سرگرم پهن کردن سفره شد: «بابا و مامانم رفتم خونه مادربزرگم، از الان عید دیدنیرو شروع کردن.» – تو هم میرفتی. – الان کسی عیدی نمیده. – […]